من،تو،یه دنیا عشق :)

من خانوم گولو!همسر آقای گودو!

من،تو،یه دنیا عشق :)

من خانوم گولو!همسر آقای گودو!

هووووووورررررررررااااااااا!

وای خدای من باااااااااااااااورم نمیشه که امروز دفاع کردم و همه چی به بهترین نحو ممکن تموم شد. خدایا شکرت.

نمیدونین چقددددددددددددددددددددددد الان خوشحالم و آرامش دارم. دیدن همچی روزی شده بود برام رویا!! امروز دیگه خلاااااااااااااااص شدم. یه دفاع توپ، با یه نمره عالی همه خستگی این 3 سال رو از تنم به در برد. خدایا هزار مرتبه شکر که شرمنده روی همسرم و مامان بابام نشدم.خدایا ممنونممممممم

دارم خلاص میشم!

شنبه دفاعمه!

خیلی فورس ماژور دارم کارامومیکنم

استادم خیلی اذیت میکنه،گیرای الکی ودهن صاف کن!

خیلی برام دعا کنین لطفا.تا۳شنبه باید همه کاراموتموم کنم که پایان نامم رو بدم داورم.

ایشالا که عالی پیش میره. مهم اینه که شنبه شب هممممه چی تموم شده!خوشحالم و البته پر از استرس!

فعلا همین!

14 مرداد 94

یه روز عااااااااااالی کنار یه دوست عااااااااااااااااااااااااالی

خیلی خیلی خیلی بهم خوش گذشت

انقد خوب بود و صمیمی که اصلا انگار نه انگار که بار اولیه که همو میبینیم!

ذره ای احساس غریبگی نداشتم. مثل تصورم مهربون و صمیمی...

یه دوست واقعی که همیشه لبخند رو به لبم آورده،حتی تو تلخ ترین لحظه هام!

این رفیق ناب، این شیمای مهربون،این دوست عزیزم یکی از بهترین روزای زندگیم رو با اومدنش به خونه م برام ساخت.

امیدوارم من هم میزبان خوبی براش بوده باشم.

عکساشم تو یه پست دیگه میذارم.


دعا کنین برام که این 2هفته هم به خیر و خوشی برام بگذره.استرس دارم خیلی...

نتونستم تا دیروز ادیت پایان نامم رو تموم کنم دیروزم حالم انقد بد بود که آخر رفتم زیر سرم! امروز هم از صبح پاشدم مثلا بشینم پای کارم اما هنوز هیییییچ کاری نکردم. الکی هی خودمو علاف نت کردم. دچار "سندرم در رفتن از زیر کار ناشی از استرس فراوان" شدم!! معمولا وقتایی که خیلیییییییی استرس میگیرم هی یجورایی انگار میترسم برم طرفش! اما امروز قورباغمو قورت میدم،باهمه چندشی و بدمزگیش! قووووووول میدم. هم به شما هم به همسری مهربوووووونم

یه روز خوب توراهه!

سلام به همگی

+ انقد ذوق زده ام الان که خدا میدونه! نمیدونین چرا؟؟ الان میگم خوووو!

چهارشنبه قراره یکی از بهترییییییین دوستای وبلاگیم رو برای اولین بار ببینم.شیمای مهربونم که تو این چندوقتی که باهم دوست شدیم،شده یکی از صمیمی ترین دوستای خوووووبم. خیلی خیلی خوشحالم که بالاخره قراره روی گل دوست مهربونمو ببینم. اونم کجا؟؟؟ تو خونم! امیدوارم بتونم میزبان خوبی برای این دوست عزیززززززم باشم. سعی میکنم حتما گزارش تصویری هم بعدش ارائه بدم خدمتتون!

+ پایان نامه هم همچنان داره پیش میره. به همسری قول دادم تا آخر هفته کلا تمومش کنم. امیدوارم شرمندش نشم.

+ دیگه اینکه،انگشت حلقم به طلا آلرژی داده!! و حدود یک ماهی هست حلقمو دست راستم میکنم.خیلی سختمه اما چاره ای نیست. تا حلقمو دست چپم میکنم چنان خارشی میگیره و دون دون میشه که خدا میدونه.

+ خاله بزرگم متاسفانه درگیر کنسر شده و البته فعلا خودش خبر نداره! دعا کنین خدا شفاش بده ایشالا. این مدت فعلا درگیر جراحی و اینا بودن، هنوز کموتراپی رو براش شروع نکردن. دخترخالم خودش متخصص داخلیه و ازین که خودش پزشکه اما حالا مامانش رو تخت بیمارستان افتاده خیلی خیلی داغونه. خدا بهشون کمک کنه. به مامانم هم چیزی نگفتیم،چون برای مامانم هم شنیدن خبرای ناراحت کننده اصلا خوب نیست. خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه الهی

+ دلم 4تا تابلوی کوچولو برای دیوارای هالمون میخواد!پریروز رفتیم با همسری شهرکتاب،هیچ تابلوی خوشگلی که چشممو بگیره نداشت. خیلی هم گرون بودن در ضمن. خدا کنه همین روزا یه جا یه چیز خوشگل که جذبم کنه پیدا کنم!


خب،فعلا همینا. من برم سراغ کارام که بدجوری دارن صدام میزنن،بعضیاشون که چشم غره هم دارن میرن برام!

همیشه شاد باشید...

۱۹روز...

امروز فصل آخر از پایان نامه هم دادم به استادم برای ادیت.

خداکنه بتونم فردا برم خونه.هم دلم تنگ شده،هم اینجا خیلیییی هوا گرمه.واقعا از کار و زندگی میفتم.نه پنکه ای نه کولری،هیچچچی!

ازپسفرداهم دانشگاه بمدت ۲هفته تعطیله. امیدوارم استادم گیر الکی نده برای موندنم!

این روزا خیلی دچار احساسات متناقض میشم!دلم میخواد همسری خیلی خیلی بیشتر هوامو داشته باشه،گرچه میدونم خیلی بهونه گیر شدم!

فکر کردن به اینکه نهایتا۱ماه دیگه تا خلاص شدنم مونده خیلی خوشحالم میکنه!

۱۹روز مونده به تاریخ فعلی تحویل پایان نامم به شورای گروه!ایشالا که دیگه تاریخش عوض نشه...