من،تو،یه دنیا عشق :)

من خانوم گولو!همسر آقای گودو!

من،تو،یه دنیا عشق :)

من خانوم گولو!همسر آقای گودو!

10. +بعدانوشت

سلام دوستای مهربونم.

+ 10 روزی بود که رفته بودم شمال خونه مامانم اینا که هم کمک حالشون باشم یکم تا تو روال بیفتن(بابت عمل بابام و اینکه از شهر داداشم اینا برگشتن و تنهان) و هم آخر هفته قرار بود با همسری بریم دنبال یه سری از کارای عروسی

+ آتلیه و آرایشگاه رو قرارداد بستیم. همونی شد که میخواستم. امیدوارم در نهایت هم از کارشون راضی باشم.

+ تالار رو با همسر رفتیم دیدیم. اصلاااا ازش خوشم نیومد.هم خیلی دوره هم خیلی بی ریخت. اما خب دیگه نه حوصله دارم که راجع بهش بحث کنم نه دیگه جایی پیدا میشه برا تاریخ عروسیمون.(تالار رو همسر با مامان باباش،بدون اینکه من باشم رفتن دیدن. و به یه دلیل ناشناخته!!!مامان همسری اصرار داشت همینجا رو باید بگیرن. درواقع دیدن و ندیدن من تاثیری نداشت! این سری که رفتیم شمال در کمال تعجب دیدم همسری میگه مامانش رضایت داده بریم چنتا تالار دیگه هم ببینیم. که خب رفتیم و چیزی پیدا نشد!! نمیخوام دیگه بهش فکر کنم. سر این قضیه تالار و روز عروسی خیلییییییییییییییی بهم فشار اومد. نمیخوام دوباره یادآوری شن برام)

+ مامان بابای همسری بالاخره رضایت دادن!! بیان خونمون و رابطه خونواده ها که شکر آب بود بهتر شد. 

+ جواب آزمایش فولادم رو هم گرفتم.فولادم درست ریخته گری شده. باید با استادم هماهنگ کنم برای ادامه کارا که برم تبریز باز.

+ یه عاااااالمه پست نخونده داشتم،همتونو خوندم دوس جونیای خوبم.

+ قبل از شمال رفتنم،چند روزی که تهران بودم،حدود نیم کیلو چاق شده بودم. صبح که خودمو وزن کردم 700 گرم کم شدم! خیلی خوشحالم!

سرخط اخبار فعلا همینا بود!اگه چیز جدیدی یادم اومد میام مینویسم براتون

پانوشت: اینکه گفتم همسری با مامان باباش و بدون من رفتن تالار رو دیدن،نه به این معنی که من در جریان نباشم ها!نه! من میدونستم. به سلیقه همسری هم ایمان داشتم. منتها برای تالار نظر منو همسر اصلا دخیل نبود!! اون تالار انتخاب مامان همسریه و اصلا نظر همسر هم حتی دخیل نبوده. جالبش اینه که گرونتر از بهترین تالار شهرمون هم دراومده که ضررش میره تو چشم من،چون باید بودجمونو برای خریدای عروسی و عقد(برای عقد خرید نداشتم جز ساعت و حلقه)با توجه به هزینه الکی زیادِ تالار مدیریت کنیم. با صرفه جویانه ترین حالت که من از خیلی از خریدای اصلی عقدم چشم پوشی کنم هم باز باید اقلاااااااااا 2 3 تومن از پس انداز خودمون بذاریم.

9.

۱.۵کیلو کم کردم.یسسسسسسسسسسسسس!!!خیلیییییی خوشحالم که رژیموورزشم داره جواب میده. هوریا!هوریا!

ضمنا صدای بنده روهم اکنون ازتهران بزرگ میشنوید!!بعله!طی حرکت انتحارگونه ای دیشب حرکت کردم صبحم رسیدم تهران.گودوی مهربونمم صبح اومدترمینال که هموببینیم.نیمساعتی باهم بودیم،گودو رفت سرکار منم اومدم خونه.الانم کعنهو یه جنازه افقی شدم.

نظرات توپست پایین بازه،درموردکراوات همچنان منتظرایده هاتون هستم ها!

8.

# بابام امروزرفت دکتر برای چکآپ قلبش.خداروشکر دکترخیلی راضی بود ازعمل وبهبودی بعدعملش. فقط یکم قندش بالابود که اونم بابت عوض کردن یه داروش بخاطرعمل بوده،دکترهم امروز بهش اجازه دادهمون داروی قبلی رو دوباره شروع کنه. حدود۳ماهی هست که بابت عمل قلب بابام،داداشم مامان بابام روبرده خونه خودشون وبایدبگم الحق که زنداداشم خانومیشواین۳ماه اثبات کرد.ایشالا خدا برکت وسلامت بده به زندگی خودشونو۲تاجیگرطلاشون. انشالله فردایاپس فردا بابامینا برمیگردن شهرخودمون. ومن هم باید۱هفته ۱۰روزی برم بهشون برسم.همون موقع هم آرایشگاه وآتلیه رواکی کنیم باهمسری.

# دیروز که جواب یه آزمایش آنالیز ازفولادمو گرفتم دیدم دانشگاه ما*لک اش*تر یه عنصر ضروری روکمتر ازحدی که مامیخوایم ریخته وبااین مقدار،فولادم اون خواصی که مامیخوایم رونشون نمیده. دیروز نمونموفرستادم برایه آزمایش دیگه که ببینیم نتایج آنالیز قبلی روتاییدمیکنه یانه؟اگه تاییدشه که فولادم درست نیس،دوباره باید۱۰کیلوشمش فولادو بکشم ببرم تهران.۲ ۳هفته ای هم کارم عقب میفته. ازیه طرف خوبه که میتونم باخیال راحت خریداموتهران بکنم،ازطرفی این مدت مصادف میشه باچندروزی که بایدبرم پیش مامانمینا. امیدوارم یجوری این تداخلا خودشون هماهنگ شن!

# هرشب دارم۱ساعت تا۱ساعت ونیم پیاده روی تند میکنم وازدستگاه استفاده میکنم.۱هفتس رژیم وورزشم شروع شده.باانرژی های مثبتتون دعاکنین نتیجه بده!

# پدرشوهرم سنگ کلیه گرفته. چندروزی هست خیلی داره اذیت میشه. بالیزر سنگواملاح کلیشو ریز کردن،اما هنو هیچی دفع نکرده.خیلی دردداره. دعاکنین حالش زودترخوب شه.

# دوستای مهربونم همتونو باگوشی میخونم عموما،با گوشی هم کامنتم بهتون نمیرسه. توروخدافکرنکنین بی معرفتم ها! شمایی که آدرس اینجارو بهت دادم بدون خیلییییییی برام عزیزی!

# دوست جونیای من، بنظرتون برای کت وشلوارهمسری که به احتمال زیاد مشکی خواهدبود،و رنگ لباس و دسته گلم که شیپوریه وسفیدخواهند بود،کراوات همسری روچه رنگی بگیریم؟ازکراوات سفید،سیاه،وپاپیون هم خوشم نمیاد! باتچکر!

7.

آدرس اینجاروامروز بهت دادم. میدونم اقلاگاهی بعضی حرفای دلمو که روم نمیشه یا بهرعلتی نمیتونم بهت بگم،اینجامینویسم وتوام میخونی. خوشحالم که انقدبهت اطمینان دارم که لازم نیس چیزی روازت پنهون کنم.

# درگیرودار کارای پایاننامم هستم.ازطرفی بایدزودتر بریم دنبال کارای عروسیمون. حس میکنم کارام خیلی قروقاطی دارن میشن.امیدوارم بتونم خیلی خوب مدیریتشون کنم وبه همه کارام اونجوری که لازمه برسم.

# گاهی توفکروخیالم،خودموتوخونمون میبینم که رومبل لم دادم کنارهمسری وداریم به کارامون میرسیم یافیلمی میبینیم.حتی تصورکردن این روزا برام شیرینه،اما نمیدونم چرا نمیتونم از این تفکراتم لذت ببرم! همش ته دلم یه استرسی هست که مانع احساس لذت وزضایت ازین ماه های مونده تاعروسیم میشه!

# دعاکنین استرسام کم شه و عروسیمم بدون مشکل برگزار شه. انقد این مدت درگیری فکری داشتم وغصه خوردم که اصلا نمیتونم انرژی مثبت براخودموزندگیم جذب کنم! به دعاهاتون نیازدارم.

6.

برام هیچ حسی شبیه تونیست

کنارتو درگیر آرامشم

همین ازتمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس می‌کشم...

 

ساعت۵.۳۰صبحه ومن هنوزبیدارم! آرامش وسکوت شبو دوس دارم. آرامشی که وقتی دلم باهاش همراهی میکنه،سراسرمیشه یادتو! چقد دلم برات تنگ شده،کاش بیداربودی.

+ این بارنه دخترکم قلبش بیتابی میکند تورا،نه کودکم. این بارخودخودخودم هستم که اینگونه اشک هایم دلم رارسواکرده، رسوای عشق تو. و چه شیرین است این رسوایی. اشک هایم آغوشت راتمنامیکنند،پرازآرامش،پرازحس زیبای دوست داشته شدن! 

+امشب راجب اینجابهت گفتم،چون دوس ندارم چیزی ازت پنهون داشته باشم.اماهنوزآدرسشوبهت ندادم. نمیدونم کی آدرسشوبت میگم؟!

دلم برات خیلی تنگه...